#موفقیت
#کسب _ کار
داستانی حقیقی و واقعی , مورخ ساز از
#علیرضا _ بیرانوند #دروازه _ بان لُرستانی #تیم _ ملی #ایران :
خدمتکار نانوا بودم
رفتگر شهرداری بودم
اتومبیل میشستم
در رستوران پیاله میشستم
شبها در عرصه آزادی میخوابیدم
وی هیچگاه درمانده نشد تا این که . . . .
کسب و کار
علیرضا بیرانوند کهاین سالیان با قراردادهای میلیاردی در مجموعه پرسپولیس تهران و
گروه ملی بازی مینماید , از آن مدل اشخاصی است که از خانوادهای مضاعف حاجتمند و
سوای داشتن هیچ امکاناتی خویش را بدین سطح رسانده است .
به گفته خودش بیشتراز 10 توشه ماجرا معاش خویش را برای همتیمیهایش توصیف کرده البته
هیچکس از شنیدن این ماجراها خسته نمیشود و مدام همگی گوش شنوای
ماجراهای تلخ و مشقت بار معاش وی میباشند .
وی که متولد سال 71 در خرمآباد است , از بچگی عشق و علاقه زیاد متعددی به #فوتبال داشته و
این عشق بهشدت موضوع نارضایتی پدرش بوده
علیرضا در اینباره می گوید : «پدرم پافشاری داشت جای این که وقت خویش را برای بازی فوتبال بگذرانم
کارگری کنم و بتوانم پول در بیاورم . »
کسب و کار
این طور که #دروازهبان مجموعه ملی می گوید بابا وی هیچوقت اورا کتک نزده و
مدام توپ , خرقه فوتبال یا این که وسایل فوتبالی اورا پاره میکرده که دیگر نتواند بازی نماید
چون میدانسته علیرضا چه علاقهای بدین ورزش دارااست ولی وی هیچوقت خسته نشده و
بالاخره با کار کردن در نانوایی بربری در خرمآباد توانسته پدرش را راضی نماید که فوتبال نیز بازی نماید .
این دروازهبان می گوید : «بالاخره پولهایم را توده کردم و بلیت اتوبوس خریدم و به تهران آمدم .
در خط مش با حسین سود که مربی گروه اتحاد تهران بود همسفر شدم و
وی به اینجانب بیان کرد در حالتی که 250 هزار تومان بدهم منرا به مجموعه می برد . »
وی ادامه می دهد : «من هیچ مبلغی نداشتم و همین را به نتیجه گفتم و
وی با این وجود منرا به گروه پیروزی . در بازی تدارکاتی درخشیدم البته این گروه خوابگاه نداشت و
در عرصه آزادی میخوابیدم . »
وی بابیان این که همگی دستفروشهای آنجا اورا میشناختند , خاطر نشان نمود :
«بعدا قرار شد در قبال شستن ظروف یک پیتزافروشی شبها را آنجا بخوابم .
در آن روز ها به مجموعه جوان ها هما رفتم و در آنجا نیز بازی می کردم . »
وی بهعنوان تلخترین خاطرهاش در آن ایام میگوید :
«یک توشه سعید ریاضی مربیمان ساعت یک و نیم شب به رستوران آمد .
نمیخواستم منرا ببیند البته تصادفا روئت کرد و برایم ناله کرد و
خاطرنشان کرد چرا تا به اکنون در رابطه کار به وی نگفتهام . بعد به یک کارواش رفتم و مدتی در آنجا کار میکردم .
کسب و کار
آنگاه معرفی شدم به شهرداری و هر روز از ساعت 5 در بانک در نزدیکی مترو رفتگری کردم .