داستان یوسف و زلیخا2
داستان یوسف و زلیخا2
ادامه داستان یوسف و زلیخا
یوسف علیه السّلام وحی آفریدگار خود را دریافت و در پیروی از آن به سوی درب شتافت اما زلیخا نیز برای گرفتن یقه وی به دنبالش دوید و به هنگام فرار و گریز، پیراهن یوسف را از عقب گرفت و به سوی خویش کشانید، درین گیرو دار و دراین کشمکش ناگهان عزیز از در وارد شد و یوسف را در حالی مشاهده کرد که پیراهن وی پاره شده و در کناری ایستاده است .
وضع و اوضاع آشفته خانه زمینه ایجاد شک و تردید و شبهه و تهمت را فراهم کرده بود، زن ناچار به دسیسه گری و حیله خویش و یوسف به راستگویی و صراحت خود پناه برد.
زلیخا با مظلوم نمایی اظهارکرد: ای عزیز! یوسف رعایت تورا نکرده و حرمت همسر تورا حفظ ننموده، وی می خواست دامن عصمت من را آلوده و کثیف نماید، وی از من درخواست عمل ناشایستی کرد، «کیفر آن کس که حریم حرم تورا بشکند و به آن سوء قصد نماید جز زندان و عذابی دردناک نیست.»
اکنون یوسف علیه السّلام در قبال فتنه، پناهی جز صراحت در گفتار و اعتراف به واقع ندارد، چون زلیخا با دروغگویی و تهمت درصدد انتقام برآمده؛ لذا یوسف گفت:
واقعیت خلاف آن میباشد که بانوی حرم گفتند، ایشان منرا به خویش دعوت کرد و دامن پاک من را به سوی خویش کشاند و این پیراهن اینجانب میباشد که بر صحت گفته ام گواهی میدهد.
همان موقع که عزیز مصر جریان یوسف و همسر خویش را ارزیابی میکرد، پسر عموی زلیخا که مردی زیرک و هوشیار و دانا و بصیر بود، وارد شد و از تبادل کلمه ها قصه را فهمید و واقعیت داستان و واقع قضیه را دریافت و اظهارکرد: چنانچه پیراهن یوسف از پیش رو پاره گردیده بانو راست میگوید و یوسف دروغگو میباشد و در صورتیکه پیراهن وی از پشت پاره گردیده زلیخا دروغ میگوید و یوسف واقعیت را گفته است .
عزیز مصر چون مشاهده کرد پیراهن یوسف از پشت سر پاره شد به واقعیت امر واقف شد و بی گناهی یوسف آشکار شد. عزیز به همسر خویش نگاه کرد و گفت: این اتفاق از مکر زنان و حیله وی میباشد، از جرم خود توبه کن که تو از خطاکاران هستی!
عزیز رو به یوسف کرد و گفت: زبانت را از بحث در رابطه این داستان کنترل کن و بترس کهاین قضیه افشا شود و بر سر زبان ها جاری گردد.
زلیخا در افکار عمومی
ماجرای عشق و علاقه زلیخا و دلباختگی وی میان زنان قصر و عموم شهر تکثیر یافت و همگی می گفتند همسر عزیز مصر، دلداده غلام عبرانی خویش گردیده و در کمند علاقه وی گرفتار گشته و در مقابل زیبایی وی دل باخته است و خویش را از اوج عزت و شوکت به پایین آورده و یوسف را به کام گرفتن از خویش دعوت کرده اما یوسف دعوت اورا رد نموده است.
زلیخا که با فتنه گری و مکاری به هدف خویش نرسید و زیبایی و ناز و کرشمه اش در یوسف کارگر نیفتاد، یکباره مأیوس شد، درحالی که آتش سوزان عشق و علاقه یوسف در باطن وی زبانه میکشید و اشک حسرت اورا رسوا میکرد و رنجوری و بیماری پرده از رازش برمی داشت.
این مطالب در شهر منتشر و ورد زبانها شد و مورد تفسیرهای گوناگون قرار گرفت و بار دیگر به گوش زلیخا رسید و سخنانی که زنان مصر در پیرامون مسئله بیان می کردند و گهگاه بر آن می افزودند، موجب سرزنش وی میشد.
زلیخا راه حل ای جز این ندید کهاین گفت و گو را تمام نماید و این حربه برنده را از دست مخالفین خویش بگیرد و مکر آنانرا با مکر دیگری تلافی نماید. وی برای اجرای نقشه خویش،
زنان مصر را به مهمانی بزرگی دعوت کرد و برای هرکدام از آنان بالش های نرم و تخت هایی راحت آماده کرد و لباسهای گرانبهایی به آنها پوشانید و آنانرا غرق در نعمت ساخت.
آنگاه امر کرد میوه های لذیذ مهیا کردند و به دست هرکدام از میهمانان کاردی داد و دراین حال به یوسف گفت: از بین صف زنان عبور کن!
یوسف علیه السّلام طبق امر زلیخا از اتاق مخصوص خویش خارج شد و درحالی که حیاء حسن جمالش را زینت داده بود، با اندام موزون و زیبای خویش از در میان میهمانان گذر کرد و مجلس را رونقی دیگر داد.
زنان اشراف مصر یکباره جوانی را دیدند که مانند جوان های دیگر نبود! پیشانی وی براق، سیمای وی نورانی، اندامش متناسب، برق صورتش دلربا و نیرومندی و جوانی از بازوانش آشکار و هیبت و جلال وی بی نظیر بود.
زنان اشراف در ورای این ظواهر جذاب متوجه عفت و پاکدامنی و شرم و حیای ستودنی یوسف شدند و دراین حال از خویش بیخود شدند و کنترل خویش را از دست دادند، به حدی که کاردها دست آنانرا برید و در آن حال مدهوش گفتند: حقا که، اندامی موزون دارد. «این جوان از جنس آدم نیست، وی جز فرشته زیبایی و ملکه حسن و جمال نمی تواند باشد.»
داستان یوسف و زلیخا2
شما می توانید برای کسب اطلاعات بیشتر از مقالات ما,به وب سایت آقای دکتر حمید صادقیان مراجعه نمایید.
اعتراف زلیخا
دراین حال زلیخا با اظهار خرسندی شروع به کف زدن کرد، گویا ناراحتی وی برطرف گشته و مکرش کارگر افتاده، لذا رو به زنان مصر کرد و اظهار کرد: یوسفی که منرا در شیفتگی وی سرزنش میکنید و ماجرای من را نقل مجالس خویش نموده اید اوست، اکنون اعصاب لرزان و دستهای خون آلود خویش را بنگرید و این در حالی میباشد که شما فقط یک بار و مانند یک رهگذر اورا دیده اید.
پس بی مورد منرا ملامت نکنید. یوسف در منزل من تربیت شده، در مقابل دیده من پرورش یافته، در مقابل دیدگان اینجانب قد برافراشته است ، اینجانب اورا در نشست و برخاست، در بیداری و خواب و در حرکت و سکون دیده ام و شب و روز با وی بوده ام،
پس چهطور ممکن میباشد عاشق وی نشوم. اینجانب خویش را با همه وجود و آنچه از زیبایی در خویش داشتم، بر وی ظاهر و عرضه داشته ام، اما یوسف از سر عفت و پاکدامنی از من اعراض می نماید و کمترین تمایلی به اینجانب نشان نمی دهد، چون روح آسمانی در نهاد یوسف تجلی دارد و عشق و علاقه خداوند، مجالی برای غیر در وی باقی نمی گذارد.
آیا این زمامدار نیرومند را ما بایستی مخلوق فرمان بردار بنامیم و زنی همانند من مقهور و ضعیف را خانم و صاحب و مالک وی بدانیم؟
از شما چه پنهان، اینجانب خویشتن را بر یوسف عرضه داشتم، دل به وی باختم اما یوسف امتناع ورزید و به من اعتنایی نکرد و از من منصرف شد و روی گرداند.
به شما صریحا بیان کنم که اینجانب صبر دوری و بی اعتنایی اورا ندارم. اینجانب نمی توانم زمام دل خویش را در کف بگیرم و خویشتن را محافظت نمایم. یوسف عنان دل منرا در اختیار گرفته، قلب منرا اسیر خویش ساخته، شب منرا طولانی کرده و خواب را از دیده من ربوده است .
اینک که من خود را ذلیل وی ساخته ام و در نزد عموم رسوا گشته ام، بایستی یوسف کام منرا برآورد و در شرایطیکه مخالفت کرد، اورا به تاریکی های زندان می افکنم، تا تاریکی زندان، رونق جوانیش را از وی بگیرد و یا این که جسم نازنین اورا آزار و شکنجه می دهم تا تازگی خویش را از دست بدهد. یوسف در یکیاز این دو راه آزاد میباشد که آسانترین روش را انتخاب نماید.
یوسف علیه السّلام و دسیسه زنان دربار
زنان اشراف زیبایی یوسف علیه السّلام، جمال و رونق بازار و تازگی اورا دیدند و سوز دل زلیخا را نیز شنیدند، آنان دیدند که زلیخا با آن منزلت و عزت، آرزوی یوسف را در سر می پروراند و از طرفی تهدیدهایش بر علیه یوسف را شنیدند، لذا به دلیل دلسوزی و یا این که خودشیرینی به زن عزیز حق دادند و برای راه حلی نزد یوسف آمدند.
یکیاز زنان به یوسف علیه السّلام گفت: ای جوانمرد رشید! این بی اعتنایی و خودخواهی و ناز و تعزز چه میباشد؟!
چرا از بانوی قصر رخ برمی تابی و اورا می آزاری؟! مگر تو در سینه قلبی نداری که تسلیم این زن عاشق شود؟! براستی آیا تو چشمی نداری کهاین همه حسن و زیبایی و شوکت را ببیند؟
جمالی که سنگ و چوب را به حرکت درمی آورد، تورا با این جوانی و شادابی تحریک نمی نماید! مگر تو دل نداری و تمایل به زنان در خویش حس نمی کنی؟ و از زیبایی آن ها لذت نمی بری؟!
دیگری گفت: از زیبایی و دلربایی زلیخا هم که بگذری، مگر تو مال و قدرت عزت و شوکت این زن را نمی بینی؟! مگر نمی دانی چنانچه خواهش اورا جواب دهی و دل اورا بدست آوری هرچه دراین قصر موجود میباشد در دست تو قرار میگیرد!
زن سوم به یوسف علیه السّلام گفت: چنانچه نیازی به جمال وی نداری، اگر طمعی به مال و مقام وی نداری، آیا از خشم وی و تهدید به زندان و وحشت و تاریکی آن نمی هراسی؟ آیا از شکنجه و زمان نامعلوم حبس باکی نداری؟!
بهتر است که از لجاجت خویش دست برداری تا از زیبایی و گنج که آرزوی هر جوان میباشد، برخوردار و از شر زندان و شکنجه نیز رها گردی.
یوسف علیه السّلام در آرزوی زندان!
زنان مصر این سخنان فریبنده را گفتند و فکر می کردند که با این سخنان دل یوسف را تسخیر و هوای نفس اورا تحریک نموده اند، اما یوسف میان نوید و تهدید مضطرب است ، میان وعده و وعید و امتناع حیران است تا آنجا که ترسید وسوسه شیطان، جمال واقعیت را از نظرش پوشیده دارد.
پس به درگاه پروردگار توسل جست و با تضرع به درگاه آفریدگار گریه کرد تا اندوه وی برطرف شود و فکر پلید زنان در وی کارگر نیفتند. آن گاه یوسف گفت: پروردگارا! همانا زندان بدوننور با آن وحشت و تاریکی برای من راحت تر و دلپذیرتر از اسارت در دسیسه و مکر این زنان و جنگ با آنان میباشد.
چون اینجانب در زندان بر بلای تو شکیبایی میکنم و ایمانم به قضاء تو ارتقاء مییابد و بر آنچه از امور که بر آفریده تو پنهان میباشد آگاه میگردم، راه دعوت به توحید و معرفت تو برایم باز میگردد و فرصتی برای تسبیح و حمد تو بدست میآورم.
اینجانب در زندان، خود را برای اقامه حق و نصب میزان و عدل و داد فراهم میسازم تا آن موقع که طبق وعده خویش به اینجانب نیرو و توان میبخشی، آماده باشم، چون که وعده تو حق و قولت صحیح میباشد.
بارخدایا! چنانچه اینجانب بین این زنان بمانم، من را با گفتار فتنه انگیز خویش گرفتار میسازند و زندگی بی ارزش عالم را برای اینجانب زینت میدهند و اینجانب از هوای نفس خویش می هراسم که متمایل به آنها شود و از شیطان بیم دارم که منرا وسوسه و بر اینجانب غلبه نماید و اینجانب به زنان متمایل گردم.
«بارخدایا زندان برای اینجانب دوستداشتنی تر از آن میباشد که زنان منرا به سوی آن میخوانند، در شرایطیکه مکر آنهارا از اینجانب بازنگردانی، متمایل به آنها میشوم و از زمره نادانان میگردم.
وب سایت آقای دکتر حمید صادقیان